شاه رُسُل چو فاطمه گر دختري نداشت بي شبهه آسمان حيا اختري نداشت
گر خلقت بتول(1) نميکرد کردگار در روزگار، شيرخدا همسري نداشت
از اين دو گر يکي نه به هستي قدم زدي اين يک براستي زني، آن شوهري نداشت
بي دختر پيمبر، ما، عرصهي حيا مانند امّتي است که پيغمبري نداشت
بي دختر پيمبر ما، نوعروس دهر خوش دلفريب بود؛ ولي زيوري نداشت
خاتون هفت پرده که در هشت باغ خلد عصمت هر آنچه گشت چو او خواهري نداشت
الاّ که آن شفيعهي محشر براستي تاب سخا و فقر علي ديگري نداشت
جانها فداي او و دو پور گرامياش و آن شوي تاجدار وي و باب نامياش